كيميا كيميا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

کابوس دوران کودکی ام "رفتن مامان گلم از کنار ما"

کیمیا قشنگ مامان چند هفته ایه که نتونستم برات تو وبلاگت چیزی بنویسم برای اینکه این روزها بزرگترین غم دنیا رو تو دلم دارم کابوس دوران کودکی ام به واقعیت پیوست هنوزم باور ندارم که دیگه مامان از گل بهترم دیگه کنار ما نیست دیگه عطر وجودش تو خونه نمیپیچه و دیگه دست نوازشش رو روی موهام حس نخواهم کرد دیگه اون یکی یکدونه من که قد همه دنیا نه بیشتر از همه دنیا دوسش داشتم و پناه دلتنگی هام بود پر کشید و رفت و ما رو با غم نبودنش تنها گذاشت کیمیای نازم مامانی تو رو خیلی دوست داشت ...حتی قبل به دنیا اومدن تو همش میگفت که من یه نی نی بیارم تا اون برام نگهش داره....آخه مامانی عاشق بچه ها بود به خصوص عاشق بچه ها و نوه های خودش اونقدر خوشحال شد...
15 مرداد 1390

عروسک شیطون بلای 1 ساله خونه ما

این روزها اونقد سرم به شیطنت ها و شیرین کاریهای عروسکم گرمه که کمتر وقت میکنم براش تو وبلاگش بنویسم.... ٢٧ اردیبهشت ماه سال ١٣٨٩ برای من و باباش یکی از قشنگترین و به یادماندنی ترین روزهای خوب خداست....الان ١ سال از اون روز گذشته و عروسک کوچولوی ما یه ساله شده ...قربونش برم کلی خوردنی و شیطون و بانمک شده.... روزی هزار بار قربون صدقه اش میرم و بارها میبوسمش و میبویمش...باورم نمیشه که به همین سرعت ١ سال گذشت و کوچولوی ریزه میزه ما حالا دیگه به طور مستقل راه میره ... از ماهها قبل تصمیم داشتم برای اولین سالگرد تولدش یه مراسم بینظیر و به یاد ماندنی بگیرم....یه دامن توتو ی خوشگل براش درست کنم و یه ریسه تولدت مبارک به سلیقه خودم....خوشبختانه ه...
7 خرداد 1390

روزهای پایانی 11 ماهگی

سلام به روی ماه شیطون بلای مامان   این روزا اونقدر شیطون و وروجک شدی که من خیلی کم میرسم بیام نت و یا وبلاگتو آپ کنم !!! از راه افتادنت بگم که همون روزهای آغاز ١١ ماهگی مستقل راه رفتن رو تجربه کردی تا قبلش همیشه به کمک مامان یا بابا کل خونه رو میگشتی اما کم کم جرات بیشتری پیدا کردی  و چند قدم میرفتی....اما این روزها که به یکسالگیت نزدیک میشیم کاملا راه افتادی و به همه اتاقا سر میزنی و دیگه اصلا دوست نداری چهاردست و پا بری....از صبح که چشمای نازتو باز میکنی همش در حال فعالیت و جنب و جوشی خیلی زیاد به من وابسته شدی و همش دوست داری کنارت باشم و باهات بازی کنم....منم در تمام مدتی که بیداری باهات عشق میکنم و عشق و عشق............
20 ارديبهشت 1390

کیمیای یازده ماهه و یه عالمه شیطنت

وروجک ناقلای مامان انقدر شیطون و کنجکاو شدی که من تمام وقت روز  رو باید با تو فرشته کوچولوی خودم سر کنم ....در عین حال خیلی بانمک و خوردنی شدی...هزار ماشالله از شیطنت هات بگم که هر روز صبح زود بیدار میشی و هنوز چشم وا نکرده راه میافتی ...منم به دنبالت از خواب ناز پا میشم  و قربون صدقت میرم و تو هم با همون نگاهای خوشگل پر از شیطنتت منو نگاه میکنی و میخندی... همیشه باید بین مبل ها و جاهای تنگ پیدات کنم....میری قایم میشی و کلت رو میاری بیرون و دالی میکنی و میخندی...منم برات غش میکنم عزیزم... خیلی خوب قر میدی و با هر اهنگ موزونی شروع میکنی به تکون دادن خودت و دس دسی کردن....قبلا دس دسی هات زیاد صدا نداشت و دستات رو از راه دو...
23 فروردين 1390

22 ماهگی دخملی و بهار 91

سال 91 هم از راه رسید و داریم به و سالگی دخملی نزدیک میشیم....چقدر زود گذشت و چقدر روز ها وو لحظات شیرین و خوبی با هم داشتیم... چقدر از بزرگ شدن و تغییرات روزانه ات خوشحال میشم...و گاهی هم به فکر میرم که این روزهای خوب داره به سرعت میگذره و دیگه هیچوقت برنمیگرده...میدونم دلم برای لحظه لحظه این روزا تنگ میشه همونطور که برای دوسال گذشته تنگ شده... این روزهای ناب کودکانه ات را دوست دارم....به بهانه تو و حضور تو در کنارم منم بچه میشم و در عالم کودکانه همراهت بازی میکنم...عزیزم , دلبندم ,گل شقایقم حضور گرم تو توی خونمون یه روح تازه به زندگیمون داده و شما عشق مامان و بابایی...وقتی یه لحظه ازم دور میشی دلم برات پر میکشه... علاقه خیلی زیادی به...
16 فروردين 1390

بهار 90 و کیمیای شیطون بلای ما

عزیز دلبند مامان ١٠ ماهگی رو پشت سر گذاشته و وارد یازدهمین ماه زندگیش شده....و همینطور داره شیطونتر و ناقلاتر میشه.... روز به روز شیطونتر از دیروز.... زمستون تموم شد و بهار ٩٠ (اولین بهار دخملی)از راه رسید.....اولین بهاری که یه وروجک تو خونه ماست و برامون دلبری میکنه....حسابی خودشو تو دلمون جا کرده....با خنده هاش ...با شیطنت هاش....با نگاهای کنجکاوش...به لوس کردناش...با ناز کردناش... این روزا شیطون بالای خونه ما میره عید دیدنی و کلی عیدی میگیره....مامان و باباش هم براش جمع میکنن....والبته مامان و بابا بیشتر از خودش از این عیدی ها ذوق زده میشن!!!!!!!!!!!!!! تصمیم بر اینه که با عیدی ها براش یه صندلی ماشین بخریم... این شیطون بلا جدیدا...
1 فروردين 1390

وروجک شیطون بلااااااااااااااااااااااااااااااا

این روزهای پایانی سال ١٣٨٩ منو یاد پارسال این موقع ها میندازه که ماه ٧ بارداری بودم و همچنان با یه شکم گنده میرفتم سر کار....ای خدا یادش به خیر....چه روزایی بود...روزایی پر از قشنگی....و روزهایی با ظعم مادرانه.... اون روزها لحظه شماری و روز شماری میکردم تا وروجکم زودتر بپره تو بغلم و من غرف بوسه اش کنم و تمام عشق و علاقه مادرانه ام رو به پاش بریزم ...چقدر هر روز  و هر شب باهاش عشق میکردم و شب و روزم رو همنفس باهاش میگذروندم...شده بود جزیی از خودم....بخشی از وجودم...بخشی که دلم نمیخواست ازم جدا بشه اما ار طرف دیگه دلم میخواست با در اغوش کشیدنش بیشتر از قبل حسش کنم... اون روزها گذشت و الان کمتز از ٣ ماه تا اولین سالگرد تولد نفسم مونده...
16 اسفند 1389

9 ماهگی کیمیا گلی

عزیز دلبندم ٩ ماهش تموم شد و وارد دهمین ماه زندگیش شد...روزا به سرعت از پی هم میگذرند و دخملی ما داره به اولین سالگرد زندگیش نزدیک میشه و من و بابایی رو غرق در لذت میکنه.... کیمیای خوشگل مامان این روزا به سرعت برق  و باد چهار دست و پا میری و همه خونه رو میگردی....هر جا من میرم شما هم دنبالمی ...وقتی میرم تو آشپرخونه تا چشم برمیگردونم میبینم خودتو رسوندی اونجا و زیر دست و پای من میچرخی....به آینه گاز علاقه زیادی داری و از توش خودتو و منو میبینی و کیف میکنی و میخندی...یا از پاهای من میگیری و بلند میشی و من دیگه نمیتونم جم بخورم و مجبورم بغلت کنم و یه ماچ آبدارت کنم عزیزم.... آخ که بعضی وقتا واقعا دلم میخواد قورتت بدم بس که ناز و بانمک...
27 بهمن 1389