كيميا كيميا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

22 ماهگی دخملی و بهار 91

1390/1/16 10:04
نویسنده : مامان لیلا
82 بازدید
اشتراک گذاری

سال 91 هم از راه رسید و داریم به و سالگی دخملی نزدیک میشیم....چقدر زود گذشت و چقدر روز ها وو لحظات شیرین و خوبی با هم داشتیم...

چقدر از بزرگ شدن و تغییرات روزانه ات خوشحال میشم...و گاهی هم به فکر میرم که این روزهای خوب داره به سرعت میگذره و دیگه هیچوقت برنمیگرده...میدونم دلم برای لحظه لحظه این روزا تنگ میشه همونطور که برای دوسال گذشته تنگ شده...

این روزهای ناب کودکانه ات را دوست دارم....به بهانه تو و حضور تو در کنارم منم بچه میشم و در عالم کودکانه همراهت بازی میکنم...عزیزم , دلبندم ,گل شقایقم حضور گرم تو توی خونمون یه روح تازه به زندگیمون داده و شما عشق مامان و بابایی...وقتی یه لحظه ازم دور میشی دلم برات پر میکشه...

علاقه خیلی زیادی به ماشین و ماشین سواری داری ...از هر نوع که باشه...بزرگ و کوچیک

به ماشین میگی آن آن...

لغت نامه حرف زدنت روز به روز پیشرفت میکنه و یه دنیا ذوق و شادی برای ما میاره

گوشی تلفن رو برمیداری و میگی:

الی(الو)...سلام...اوبی؟(خوبی؟)

به هر چی که بیافته یا کنده بشه میگی دنده یا کنده(یه چیزی بین این دوتا)

به صندلی و هر چیزی که مربوط به نشستن بشه میگی دندلی

یه چیز جالب اینکه وقتی از یه صدایی بترسی خودت به خودت دلداری میدی و میگی نتس(نترس) بعد توضیح میدی که علت صدا چی بوده....مثلا میگه آبهه اه(صدای ابه) یا بابا اه(صدای بابا هست)...ههههههههه خیلی بانمکه این کارت ....منو بابایی که دلمون غش میره

جدیدا به خاله میگی آله

اسم خودت رو هم میگی نانا

خیلی خیلی به من وابسته شدی و روزا توی خونه همش باید کنارت باشم اما وقتی بیرون میریم وروجک میشی و جسابی شیطنت میکنی ...همش میخوای مستقل راه بری...جلوی پله ها دست منو ول میکنی و میخوای تنها بری بالا...اگه با خاله باشیم هم که دیگه با من کار نداری و همش میچسبی  به خاله جون

تاب و سرسره و جامپینگ (به قول خودت بپر بپر) رو هم خیلی دوست داری...

تو عید هم حسابی بهت خوش گذشت و دردری شده بودی...همه جا هم عیدی میگیرفتی و یاد گرفته بودی بگی عیدی!!!!!!!!!!!!

قربون چشمات بشم من عزیزم...خدایا وروجک ما رو در پناه خودت از همه بلا ها حفظ کن...الهی آمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)