كيميا كيميا ، تا این لحظه: 14 سال و 2 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

کابوس دوران کودکی ام "رفتن مامان گلم از کنار ما"

1390/5/15 9:55
نویسنده : مامان لیلا
86 بازدید
اشتراک گذاری

کیمیا قشنگ مامان چند هفته ایه که نتونستم برات تو وبلاگت چیزی بنویسم

برای اینکه این روزها بزرگترین غم دنیا رو تو دلم دارم

کابوس دوران کودکی ام به واقعیت پیوست

هنوزم باور ندارم که دیگه مامان از گل بهترم دیگه کنار ما نیست

دیگه عطر وجودش تو خونه نمیپیچه و دیگه دست نوازشش رو روی موهام حس نخواهم کرد

دیگه اون یکی یکدونه من که قد همه دنیا نه بیشتر از همه دنیا دوسش داشتم و پناه دلتنگی هام بود پر کشید و رفت و ما رو با غم نبودنش تنها گذاشت

کیمیای نازم مامانی تو رو خیلی دوست داشت ...حتی قبل به دنیا اومدن تو همش میگفت که من یه نی نی بیارم تا اون برام نگهش داره....آخه مامانی عاشق بچه ها بود به خصوص عاشق بچه ها و نوه های خودش

اونقدر خوشحال شد وقتی فهمید تو توی دل من هستی و از وقتی فهمید که یه دختر نازی و اسمت رو میخوایم کیمیا بذاریم همش میگفت کیمیا رو دوست دارم

عزیز دلم مامانی این سالها درگیر بیماری سختی شد که هنوزم برای ما باورش سخته که چی شد این بیماری اومد و به راحتی جگر گوشه ما رو ازمون گرفت

اما چه میشه کرد با تقدیر و سرنوشتی  که برای هر یک از ما عاقبتی رو در نظر گرفته و نمیشه باهاش جنگید

مامان گلم , تو بهترین و فدارکارترین و مهربون ترین مامان دنیا بودی و من سخت دلتنگتم

میدونم که الان جات خیلی خیلی خوبه ....مگه میشه مادری این چنین فداکار و مهربان که همه زندگش اش  وقف همسر و فرزندانش بوده جاش بد باشه!

فقط و فقط خوشحالم که مامانم کیمیا رو دید و به آخرین آرزوش هم رسید....حتی تولد یه سالگی دخترم رو هم دید و لذت برد اما دقیق وقتی که کیمیا 14 ماهش بود ما رو ترک کرد و ما رو با یه دنیا دلتنگی تنها گذاشت

مامانم یه درس خیلی بزرگ به همه ما داد....مامان من اسطوره صبر و مقاومت و امید به زندگی بود

با اینکه در تمام مدت بیماری اش روزها و شب های سختی رو میگذروند هیچگاه لب به ناشکری باز نکرد و امیدش رو از دست نداد...هیچگاه لبخند از روی لباش محو نشد و هیچگاه درد خودش رو به ما نشون نداد تا ما ناراحت نشیم....هر وقت ازش میپرسیدم مامان خوبی؟میگفت :خوبم ...خوبم

مامان گلم مثل یه گل پر کشید و رفت و خدا نخواست که بیماریش طولانی بشه و به حال بد بیافته...

 

مامانم روز تولدش و روز اغاز زندگی مشترکش با بابام , با روز خاکسپاریش یکی شد....

مامان از گل بهترم از من راضی باش و منو به خاطر همه اذیت هایی که کردم ببخش

از صمیم قلب دوست دارم و برای آرامش و شادی روحت از صمیم قلب دعا میکنم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان سورنا
17 خرداد 92 9:46
پست خیلی دردناکی بود.لیلا جون و واقعا اشک منو دراورد....چیزی نمی تونم بگم جز اینکه منم مطمئنم که مامانت جاش تو بهترین جای بهشته.


واقعا اون روزا برام خيلي دردناك بود سميه جون،منم مطمئنم جاي مامانم خيلي خوبه اما جاش خيلي خيلي خاليه