كيميا كيميا ، تا این لحظه: 14 سال و 2 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

9 ماهگی کیمیا گلی

1389/11/27 9:22
نویسنده : مامان لیلا
124 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلبندم ٩ ماهش تموم شد و وارد دهمین ماه زندگیش شد...روزا به سرعت از پی هم میگذرند و دخملی ما داره به اولین سالگرد زندگیش نزدیک میشه و من و بابایی رو غرق در لذت میکنه....

کیمیای خوشگل مامان این روزا به سرعت برق  و باد چهار دست و پا میری و همه خونه رو میگردی....هر جا من میرم شما هم دنبالمی ...وقتی میرم تو آشپرخونه تا چشم برمیگردونم میبینم خودتو رسوندی اونجا و زیر دست و پای من میچرخی....به آینه گاز علاقه زیادی داری و از توش خودتو و منو میبینی و کیف میکنی و میخندی...یا از پاهای من میگیری و بلند میشی و من دیگه نمیتونم جم بخورم و مجبورم بغلت کنم و یه ماچ آبدارت کنم عزیزم....

آخ که بعضی وقتا واقعا دلم میخواد قورتت بدم بس که ناز و بانمک شدی....

جدیدا دوست نداری تو روروئکت بری و تا میفهمی میخوایم بذاریمت اون تو پاهاتو جمع میکینی و میچسبی بهمون....وروجکی شدی و از محدودیت خوشت نمیاد...

 

دلت میخواد آزاد باشی و به همه جا سر بزنی و به همه چیز دست بزنی و چون روروئک محدودت میکنه دوسش نداری....

تو تاب هم که انگار زندانی شدی و بعد ١٠ دقیقه صدات در میاد....

کل خونه رو شناختی و و تو اتاقا سرک میکشی و بازی میکنی....در ورودی رو هم شناختی و فهمیدی که از اونجا میشه رفت در در ....وقتی میگم بابا کو ، به در نگاه میکنی و با نگاهت میخوای بگی که بابا ددره...

روزا خیلی برای مامان آواز میخونی و من کیف میکنم با صدای نازت...مامان قربونت بره عزیزم...

فسقل خوگل مامانی من زندگی عاشقانه من و بابایی  باعطر نفسای گرم و خوش عطرت خوشبوتر از همیشه شده و اگه لحظه ای پیشمون نباشی جات خالیه و دلمون میگیره....

مموشکم از غذا خوردت بگم که عاشق لحظه های غذا خوردنتم...تپل مامان مثل مامانش خوش خوراکه هزااااااااااار ماااااااشالله....

یه ماهی هست که کته رو با ماهیچه یا مرغ یا به شکل عدس پلو و سبزی پلو وته چین و استامبولی پلو برات درست میکنم و با اشتها میخوری....

کاسه و بشقاب غذاخوری  و لیوان آبت رو شناختی و تا میارمشون دست و پا میزنی و ذوق میکنی و عجله داری تا زودتر بهت بدم بخوری....

موز و سیب و لیمو شیرین هم ازمیوه های مورد علاقه اته ولی آب هویج زو زیاد دوست نداری ...حریره بادوم رو هم که مامان جدیدا تو درست کردنش حرفه ای شده خیلی دوست داری....سرلاک هم که عاشقشی...اما من زیاد بهت نمیدم ولی گاهی که میدم با اشتها میخوریش....

راستی هر چیزی هم که میارم تا من و بابای بخوریم تو هم ازش میخوای و من دلم نمیاد بهت ندم....

چند روز پیش یه کم بستنی خوردی و گاهی ماالشعیر بهت میدم و میخوای تا ته لیوان رو بخوری...

این بود اندر احوالات این روزاهای من و دخملی

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)