كيميا كيميا ، تا این لحظه: 14 سال و 2 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

مامان قربونت بره برگ گلم

1391/12/19 11:50
نویسنده : مامان لیلا
224 بازدید
اشتراک گذاری

این ماه یعنی اسفند ماه 91 در کل ماه خیلی خوبی برای من و دخمل قشنگم نبود...این روزا همش به مریضی گذشت و دختر از گل قشنگترم هنوز از شر ویروس قبلی خلاص نشده بود دوباره سرما خورد و تب کرد و بی اشتها شدنش هم باعث شد کلی لاغر بشه...

قشنگترینم میدونستم که رفتنت به مهد اینو برامون به ارمغان اورده ولی نمیتونم مزایای مهد و علاقه ات رو بهش نادیده بگیرم...اره دختر نازم این روزا با علاقه زیادی به مهد میری و کلی چیزای جدید یاد گرفتی ...فقط امیدوارم هر چه زودتر بدنت مقاوم بشه و دیگه بعد عید زیاد مریض نشی ...

خلاصه دیشب تولد دختر دایی ات بیتا بود و با اینکه بازم بدنت یه کم داغ شده بود و من هم کلی نگران بودم مجبور بودیم بریم تولد و  چون جمعه شب بود دکترت هم نبود که ببرمت پیشش و خیالم راحت بشه...بهت استامینوفن دادم و تبت ات که اومد پایین رفتیم مهمونی ...اونجا هم خیلی سرحال بودی و کلی با بیتا و ندا تو اتاق بازی کردی و منم مرتب تب ات رو چک میکردم ...تا اینکه یه دفعه اخر شب حدود ساعت 11 یه هو تب 40 درجه کردی و بیحال شدی...منم خیلی ترسیدم و سریع بهت استامینوفن دادم و شیاف گذاشتم که به سرعت تب ات اومد پایین .بعدشم بیحال تو بغل من خوابت برد ...

خلاصه تصمیم گرفتیم تا صبح صبر نکنیم و همون شب بردیمت بیمارستان کودکان تهران ...نصفه شب کلی بچه اونجا بود و منم گل نازم رو تو اغوشم گرفته بودم و یه لجظه از خودم جدا نمیکردم...بچم خیلی بیحال بود ...بعد کمی انتظار دکتر شما رو معاینه کرد و در کمال ناباوری من گفت که گلوت چرک داره ...یعنی باورم نمیشد ...آخه همش فکر میکردم اگه گلو درد داشته باشی حتما بهم میگی و فکرشم نمیکردم که این چند روز گلو درد داشتی و همش تحمل کردی...خیلی ناراحت شدم و از طرفی خدا رو شکر کردم که همون شب اوردیمت دکتر  وصبر نکردیم تا فردا....خلاصه دکتر هم ازم سوال کرد که به انتی بیوتیک حساسیت داری یا نه؟وقتی بهش گفتم که تا حالا انتی بیوتیک نگرفتی باورش نمیشد و بعدش پرسید پس حتما تازه داره میره مهد و گفتم بعله ...دکتر گفت پس دیگه از این به بعد باید انتی بیوتیک بخوری و مهد پر از ویروسه ...و گفت چه خوب که تا این سن تو خونه پیش خودم بودی و از این محیط های الوده دور بودی...منم ته دلم یه بار دیگه از اینکه کارم رو رها کردم و پیشت موندم راضی و خوشحال شدم...

خلاصه برات انتی بیوتیک نوشت و اومدیم داروخانه و خریدیم و اومدیم خونه ....

اما چه شبی بود ...تا صبح تب داشتی و نفس کشیدن هم برات سخت بود و منم همش بالا سرت بودم و خنکت میکردم ولی اصلا از حوله خنک خوشت نمیاد و هی پس میزدیش...

صبح که از خواب پا شدی حالت خیلی بهتر بود و به لطف انتی بیوتیک به نظر میرسه که داری خوب میشی...

این از ماجرای مریضی این ماه دخمل مامان

 

و اما یه ماجرای دیگه که دیروز اتفاق افتاد  ومن فقط یاد این قضیه میافتادم که میگن یه وقتایی درست جلوی چشمت برای بچه یه اتفاقی میافته اما هیچ کاری ازت بر نمیاد و این اتفاق مصداق این قضیه بود...درست روبروی من نشسته بودی روی صندلی خودت و داشتی بازی میکردی و منم نگات میکردم ...صندلی روبرعکس کرده بودی و روش بالا پایین میکردی...کاری که همیشه من و بابایی میگیم نکن و خطرناکه اما گوش نمیدی ...داشتم نگات میکردم که در یه لحظه دستت از رو صندلی در رفت و با چونه محکم خوردی به لبه صندلی و از گریه ریسه رفتی...منم که شاهد بودم با چه شدتی به صندلی خوردی قلبم رسما از سینه ام داشت میزد بیرون....سریع بغلت کردم و چسبوندمت به خودم اما دل تو دلم نبود که چی شده و داشتم از استرس میمردم ...وسط گریه هات یه هو دیدم دهنت پر از خون شده ...وااااااااااااای من...منو میگی دیگه رسما داشتم از حال میرفتم...دهنت رو باز کردم و دیدم از  همه جاش خون میریزه ...از ترس مردم ....فکرم هزار راه رفت...سریع نشوندمت کنار سینک ظرفشویی و دهنت رو با اب و دستمال خیس پاک کردم ...شما هم خیلی ترسیده بودی و همش گریه میکردی...هر چی پاک میکردم بازم تو دهنت خون بود...خلاصه بعد از کلی پاک کردن خون ها کامل پاک شد ...بعدش نگاه کردم دیدم دو طرف زبونت رو به شدت با دندونات گاز گرفتی و زخم شده و علت خون از اونجا بود...یه کم خیالم راحت شد که دندونات نشکسته یا زبونت پاره نشده...ارومت کردم و خدا رو شکر کردم که خوبی و به خیر گذشت ...تازه از حال رفتم و همونطور که در اغوشت گرفته بودم ولو شدم رو مبل ...اشک تو چشمام جمع شده بود  و همش بوست میکردم ...زیر گلوت هم یه کم قرمز شده ...الهی مامان فدات شه نازگلکم...

خدایا فرشته زیبای منو از همه بلاهای زمینی و اسمونی حفظ کن...و همه بچه های بیمار رو دوباره سالم کن و دل ماماناشون روشاد کن...

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)