كيميا كيميا ، تا این لحظه: 14 سال و 2 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

شیرین زبونی های یه وروجک

1391/10/11 11:47
نویسنده : مامان لیلا
198 بازدید
اشتراک گذاری

کیمیا ی قشنگ تر از گل مامان وقتایی که برامون شیرین زبونی میکنی و من دلم میخواد درسته قورتت بدم با خودم میگم بیام و تو وبلاگت بنویسم تا این روزا و لحظه ها رو فراموش نکنیم و یه روزی بیای و اینجا رو بخونی و از کودکانه های خودت لذت ببری عزیز دل مامان...

از خوش اخلاقی هات بگم که از همون نوزادی صبح ها سحر خیز بودی و شبا با اینکه زودتر از 11 نمیخوابی اما صبح نهایتا تا ساعت 8 بیدار میشی و هنوز چشماتو باز نکرده میگی صبح به خیر و من عاشق این خوش اخلاقی هاتم ...یه وقتایی من تو تخت خودمون ولو هستم و نا ندارم پا شم بیام و بابا میاد سراغت و تو هم شروع میکنی به شیرین زبونی و منم اینطرف از خنده غش میکنم....

 قبل از به دنیا اومدنت و زمانی که شما تو دل مامانی بودی به بابا سفارش دادم که تو سفر دبی اش برات یه عروسک خیلی خوب بیاره و این عروسک که خیلی هم ناز و بامزه بود رو تا حالا باز نکرده بودیم و گذاشته بودیم شما به سه سالگی برسی و بعد برات بازش کنیم ..شما هم هروقت جعبه اش رو بالای کمدت میدیدی میخواستیش و من هر بار یه جور از زیر باز کردنش در میرفتم...خلاصه تا اینکه این آخریا خیلی دلت میخواست بازش کنیم و هی دست من و بابا رو میگرفتی میبردی تو اتافت و اونو میخواستی ...این بود که دیگه دلم نیومد و اوردمش پایین و طی مراسمی بازش کردیم ...بماند که تا باز بشه چقدر ذوق زده بودی و از هیجان نمیدونستی چه کار کنی...خلاصه کلی دست و پاش بسته بود که جعبه که طول کشید تا بازش کردیم و اسمش هم شد مدی ...این مدی خانوم شده همدم شب و روز شما تو این روزا و البته ناگفته نماند که منم خدایی خیلی دوسش دارم خیلی بامزه است و انگار واقعا یه بچه نوزاده و شیشه شیر داره و پستونک و بالش و پتو و شورتی که توش جیش میکنه ...موقع شیر خوردن صورتش و لبش حرکت میکنه وو میک میزنه و خیلی طبیعی چشمامو بازمیکنه و میبنده و وقتی شیشه شیرشو در میاری از دهنش یه اروغ میزنه و خمیازه میکشه و میخوابه و خرو پف میکنه ...بعد اگه بزنی روش بیدار میشه و شروع میکنه گریه کردن ...که اگه بغلش کنی و نوازشش کنی اروم میشه و میخنده...شما هم عاشق این کاراش شدی و دلت میخواد گریه کنه تا بتونی بغلش کنی و ارومش کنی...یعنی اونقدر بامزه این کارو انجام میدی و براش نقش یه مامان رو بازی میکنی که حد نداره...بهش میگی جونم...جونم...یا عزیزم ....

شبا مدی رو دراغوش میگیری و میخوابی و صبح ها هم چشماتو باز نکرده دنبالش میگردی و میگی مامان مدی کو ...شیشه شیرشو بدیم گریه کنه من بللش کنم خوب بشه؟

 

ماجرای خواب ظهرت هم خیلی بامزه شده و چون تو تخت خودمون میخوابونمت خیلی بهم مزه میده...میریم کنار هم دراز میکشیم و شما خودتو تو بغل من جا میکنی و دست من میگیری و نوازش میکنی و منم برات قصه میگم ...بعدش خودت شروع میکنی به قصه گفتن برای مدی که اونم تو اغوشته و عین من تو گوشش براش قصه میگی و بعدش میگی مامان من خوشحالم میخندم گریه نمیکنم و بعد میبینم که اروم اروم شل میشی و خوابت میبره و منم همون موقع ها بیهوش میشم و کنارت خوابم میبره ...بعدم من بیدار میشم و شما هنوز خوابی میشینم و کلی به صورت ناز و معصومت تو خواب نگاه میکنم ....عزیز دلم عاشق همه این روزای قشنگم که مادرم و تو رو دارم و بابا رو که اونم عاشقانه دوست داره و دل هر دومون برای تو میتپه ..

یا خاطره بامزه دیگه هم اینه که بابا گاهی به شوخی میاد رو صندلی شما میشینه و شما فوری بهش اعتراض میکنی و میگی این صندلی منه بابا...چرا نشیدی روش؟شما پسری ,آقایی !!!!!!

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)