كيميا كيميا ، تا این لحظه: 14 سال و 2 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

28ماهگی و ماجراهای من و کیمیا و پوشک خانوم

1391/7/4 10:14
نویسنده : مامان لیلا
168 بازدید
اشتراک گذاری

دختر از گل قشنگترم راستش این پروژه پوشک برای مامان لیلا خیلی خیلی سخت بود...چون هم نمیخواستم دختر قشنگم رو به خاطرش اذیت کنم و بهش فشار بیارم و هم اینکه اصلا دلم نمیخواست خونه آبیاری بشه!!!

خلاصه علیرغم اینکه خیلی از دوست جونات این کار رو شروع کرده بودن و بعضی نیمه راه بودن و بعضی هم کاملا از پوشک راحت شده بودن من جرات نداشتم شروع کنم...دکترت هم میگفت که باید تا 2 سال و نیمگی صبر کنم و تو این کار عجله کردن میتونه عوارض داشته باشه و شب ادراری بیاره و از این حرفا...

بابا حمید هم موافق این بود که بهت فشار نیاریم و بذاریم برای وقتی که خودت بفهمی و کاملا خبرمون کنی...اما هر روز برات قصه تاتی کوچولو که به مامانش میگه جیش دارم رو میخوندم و هی برات میگفتم که دختر قشنگم بزرگ شده و خانوم شده و مثل دوستاش دیگه نمیخواد تو پوشک جیش کنه ...یا میگفتم یه جایزه خوب داری اگه پی پی و جیش رو به مامان بگی و بیا تو دستشویی یا حموم بکنی...

خلاصه برای اولین بار تو اولین روز مهر ماه سال 91اومدی به مامان گفتی مامان پی پی تردم...یعنی پی پی کردم....منم  خوشحال  از اینکه یه قدم پیشرفت کردی و بعدش مامان رو خبر کردی بردمت بشورمت که دیدم خبری نیست و در کمال ناباوری رفتی و تو دستشویی کارتو کردی...منم بسیار ذوق زده شدم و کلی تشویقت کردم...

از اون روز یه بار دیگه هم اینکارو کردی و منو خیلی خوشحال کردی عزیزم...حالا دارم باهات کار میکنم که جیش رو هم بگی و کم کم پوشک رو کنار بذاریم ...امیدوارم اونم همینقدر راحت و خوب پیش بره...

یه ماجرای دیگه این روزای ما اینه که من و کیمیا گلی صبح روزای زوج با هم میریم باشگاه تا مامان ورزش کنه و دخملی هم میره خانه اسباب بازی همون جا و دوساعت اونجا میمونه و بازی میکنه...فعلا که خیلی دوست داره و وقتی میرم دنبالش دلش میخواد بازم بمونه و با وعده خوردن شیر و کیک میارمش خونه....

این روزا من و دخملی کلی با هم بازی میکنیم و دردر میریم و خرید میریم و هر روز هم حتما حموم میریم و آب بازی میکنیم...

دختر عسلک مامان اونقدر آب بازی دوست داری که تو فکرم ببرمت استخر و  حسابی کیف کنی...برات یه تیوپ هم گرفتم با یه بازو بند ...که کلی ذوقشون رو داری ...

 

راستی بابایی بازم چند روزی از ظرف شرکتشون رفته بود دبی و برای شما کلی خریدای قشنگ کرده که عکسشو میذارم...لباس زمستونی های خیلی ناز ....مبارکت باشه دختر قشنگ مامان...یه دونه هم تخته وایت برد با یه لیوان نی دارکه خیلی دوسش داری...و به خرس قهوه ای گنده که از عروسکای مورد علاقته و یه پیشی سفید کوچولو که وقتی فشارش میدی میو میو میکنه و شما هم فوری بهش میگی  جون؟ جون؟

قربونت بشم من که اینا رو از مامان یاد میگیری...منم یه وقتایی برات ناز میکنم بهم میگی جون؟جون؟

جمله دوست دارم رو هم یاد گرفتی ومیای میگی مامان دوست دارم...یا بابا دوست دارم....قربون شیرین زبونی هات بشم من قند عسلم....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)