كيميا كيميا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

قند عسلم در 7 ماه و نیمگی

1389/10/7 9:17
نویسنده : مامان لیلا
88 بازدید
اشتراک گذاری

  عزیز مامان چند وقتی نرسیدم وبلاگتو اپ کنم آخه اونقدر شما وروجک و شیطون شدی که همه وقت منو در طول روز به خودت اختصاص دادی...

 

این روزا که ٧ ماه و نیمه شدی حسابی میتونی سینه خیز بری و خودتو به همه جا میرسونی

   

...وروجک ناقلای مامان با شیطنت هر چه تمامتر به هر چی میخوای خیره میشی و در یه چشم به هم زدن خودتو بهش میرسونی....عاشق سفره غذایی...وقتی سفره رو پهن میکنم سینه خیز میایی تو سفره و میخوای همه چیزو دست بزنی و تجربه کنی...دنیایی از کنجکاوی در وجودت شکل گرفته و در آن واحد حواست همه جا هست....

 

قربون کنجکاوی های نازت بشم من....  

 

با روروئک هم حسابی راه افتادی و به همه جا سرک میکشی ..حلاصه حسابی باید حواسم بهت باشه تا کار خطرناکی نکنی....

نگاهات هم شیطونتر شده و با یه شیطونی خاصی بهمون نگاه میکنی....

 

یه کار جالب که میکنی اینه خودتو میرسونی زیر روکش مبل و اونو میکشی رو سرت و خودتو زیرش قائم میکنی...بعد سرک میکشی و با خودت میخندی...این حور مواقع اگه بهت پخ کنم یا دالی بگم دست و پا میزنی و از خنده غش میکنی....

راستی حسابی هم آوازه خون شدی و صداهای بامزه ای از خودت در میاری...

قربون صداهای بانمکت بشه مامان....ددددد...ماما...اببببببب....بووووووو.....قوووووووووووووووووون...ااااوووووو....اااااااااااااااا......از صداهایی که درمیاری

من و بابایی مجبوریم وقتی میریم کلینیک شما رو بذاریم پیش مامان جون و بابا جونت

خیلی خوب پیششون میمونی و بازی میکنی اما وقتی میاییم دنبالت تا چشمت به من میخوره بغض میکنی و میزنی زیر گریه...درو اقع اعتراض میکنی که چرا گذاشتمت و رفتم....از بغم منم بغل هیجکی نمیری دیگه....میچسبی به مامان و منم غرق بوسه ات میکنم عزیزکم....عاشقتم مامانی من...نهایت ارزوهامی دلبندم...

روز به روز عاشقترم میکنی شیطون بلای مامان...وقتی نصفه های شب در حال گریه و غر چشمت که به من میافته میخندی و اروم میشی...وقتی بغلت میکنم و شیرت میدم اروم میشی و دوباره میخوابی...قربونت برم من مامان جونم....ای  همه زندگی من و بابا ....

به بابام حسابی وابسته شدی عزیزم....وقتی از سر کار بر میگرده فوری دستاتو بلند میکنی و بهش میفهمونی که بغل میخوای....یه صداهایی هم در میاری و بهش ابراز علاقه میکنی....بابایی هم بغلت میکنه و حسابی باهات بازی میکنه و تو غرق خنده و شادی میشی....

عزیز دل مامان و بابا الهی که لبت همیشه غرق خنده باشه و دلت همیشه شاد و شنگول...مثل این روز های ناب کودکانه ات...

 

عزیزم ازت ممنونم که با بودنت تو زندگیمون عشق ناب رو به من و بابایی هدیه دادی....گلکم دوست داریم عاشقانه...

   

 









پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)