6 ماهگی گل دختر من و باباش
مثل برق وباد گذشت و تو در آستانه ۶ ماهگی هستی...
امشب آخرین شب ماه ششم زندگیته و از فردا وارد هفتمین ماه زندگیت میشی قشنگم...
خیلی خیلی بزرگ شدی و هزار ماشالله بانمک و خوردنی....
این روزا پاهاتو کشف کردی...میگیریشون و میاری بالا و نگاشون میکنی اما هنوز کشف نگردی که میتونی بخوریشون....
نگاهای نافذ و قشنگت کنجکاو شده و همش در حال دیدن دور و برت هستی....
مامان و بابا رو کامل شناختی و با وروجک بازی هات دل من و بابا رو میبری قند عسلم...
یه بازی که جدیدا یاد گرفتی اینکه رواندازتو پیدا میکنی و میکشی رو سرت و بعد با شطونی دست و پا میزنی...وقتی میام سراغت که از رو سرت برش دارم یه خنده شیطونی تحویل مامان میدی وروجکم....
غلت زدن هات هم کامل شده و اگه رو زمین باش از این ور اتاق میری اونور...
علاقه زیادی به تماشای تلویزیون داری و هر جا باشی خودتو میرسونی تا بتونی تلویزیون ببینی...
عزیزکم شنبه واکسن ۶ ماهگی داری و مامان از حالا داره غصه میخوره که وروجکش بیحال میشه و تب دار....الهی مامان فدات بشه....