كيميا كيميا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

روزهای سرد زمستونی و خونه گرم و دوست داشتنی ما

1393/1/1 22:06
نویسنده : مامان لیلا
394 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دل مامان ،نفسم ، وجودم و همه زندگی ام

این روزهایی که به سرعت میگذره و گل قشنگ زندگیمون رو به چهار سالگی نزدیک میکنه اونقدر شیرینه و دلچسب که حد نداره...این روزا تازه میفهمم که چرا سه سالگی مرزه برای خیلی چیزا و شما چقدر تغییر کردی و چقدر بزرگتر و عاقلتر و شیرین زبون تر شدی و روزی نیست که با حرفای قلمبه سلمبه و کارای بامزه ات ما رو به خنده نندازی ...

عزیزم این روزای سرد زمستونی خونه کوچیک ما پر از عشق و صفا و صمیمیته و با بودن تو و نفس های گرمت در کنار من و بابایی خیلی خیلی لذت بخش و رویایی...گاهی باورم نمیشه که خدای بزرگ منو لایق این کرد که با بودن تو حس قشنگ مادر بودن رو درک کنم و لذت ببرم...

این روزا هیچ از اینکه کارم رو رها کردم و روزهای خوب کودکی ات رو با تو کودکی کردم پشیمون نیستم...

امسال سالی پر از اتفاقاتی بود که از دید ما ادما بعضیاش سخت و اذیت کننده و خیلیاش هم خوشایند و دوست داشتنی بود ولی این که حکمت خدا چی بوده رو ما نمیدونیم ...منم تصمیم دارم از قسمتای خوب  و خوشایندش اینجا بنویسم و خدا رو شاکر باشم که با گذروندن اون امتحان سختش حالا میتونم بیشتر از قبل قدردان روزای خوب و خوش زندگی باشم...خدایا شکرت...

امسال بابا خیلی هوس کرده بود تا ماشین 206 مون رو ارتقا بده و عوضش کنه...خلاصه مدت ها بود که حرفش رو میزد و دنبال یه کیس مناسب بود و هم اینکه اینبار دوست نداشت ماشین ایرانی بخره ...منم اولا زیاد باور نمیکردم که با این قیمتای نجومی بتونیم اینکارو بکنیم و جدی نمیگرفتمش ولی از اونجایی که بابایی تا چیزی رو که میخواد به دست نیاره از پا نمیشینه اینبار هم بلاخره اینکارو کرد و ما بعد تحقیقات فراوان مدل هیوندای i20 رو ثبت نام کردیم ...الان دو هفته ای میشه که تحویلش گرفتیم و شما خیلی خیلی خیلی دوسش داری و برای بیرون رفتن رضایت نمیدی که با 405 بریم ...به خصوص به خاطر سان روفش که حسابی مورد توجه ات هست و همش در حال باز و بسته کردنشی...

امسال زمستون برات جالبتر  از پارسال بود و خیلی علاقه به برف بازی داشتی...این بود که یه بار رفتیم تله کابین توچال  و تا ایستگاه 5 رفتیم و ناهار رو هم اون بالا خوردیم...عاشق تله کابین شده بودی و کلی از سوار شدن بهش لذت بردی...عکساش رو تو ادامه میذارم...

این ماه برای اولین بار موقعیتی پیش اومد که چند شب رو خونه خاله لادن موندی و در کمال ناباوری من اونقدر از این قضیه خوشحال بودی  که حتی دلت نمی اومد به خونه برگردی و من تازه فهمیدم دخترکم خیلی مستقل شده و میزان وابستگی من خیلی بیشتره و جای خالیت برای من خیلی خیلی ملموس بود ....تو خونه خاله هم حسابی همه رو به وجد اورده بودی و به گفته خاله لادن دایم از حرفات و کارات میخندیدن و لذت میبردن...انگلیسی حرف زدنت با اونا هم خیلی بامزه بوده و کلی کیف کردن...

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)