آخرین ماه پاییز امسال و یه عالمه دلتنگی
پاییز امسال هم به سرعت سپری شد و داریم وارد اخرین فصل امسال میشیم
خانوم کوچولوی ما دیگه برای خودش کلی بزرگ شده و روز به روز عسل تر وشیرین زبون تر میشه و خوردنی تر از قبل...اونقدر برای من و باباش دلبری میکنه که گاهی میخوام درسته قورتش بدم...
عزیز دل مامان ،نفسم،عسلم،امیدم،زندگی ام
چند وقتیه نرسیدم برات بنویسم ...مامان یه مدتی درگیر دکتر رفتن بود که با اینکه میخواستم ازت پنهونش کنم ولی کاملا بو برده بودی و بعدش هم که مامان یه عمل کوچولو داشت و بازم نشد که کامل ازت مخفی کنم و تازه فهمیدم که دخترم چقدر احساساتی،صبور و عاقل شده ....چقدر قشنگ با این ماجرا کنار اومدی و با اینکه برات سخت بود ولی ذره ای خودتو بقیه رو اذیت نکردی ....خلاصه هر چی بود به خیر گذشت و دوران نقاهتش هم با بودن تو و نفسهات در کنارم به سرعت سپری شد و الان دیگه خوب خوبم...
میدونی دخترم
تو تموم این روزا و لحظات سختی که پشت سر گذاشتم عشق تو و بودنت برام انگیزه ای بود برای جنگیدن با سختی های زندگی...با پستی و بلندی هایش که منو بابایی رو بد جوری تو سربالایی قرار داده بود ولی به راستی که بعد از هر سختی اسانیست و من باور دارم خدایی را که در همین نزدیکیست...و دیگه ما چه کاره ایم اخه ...
یه چیز دیگه رو هم فهمیدم و اون اینکه هر اتفاق ناگواری که منو نکشه ،منو تو زندگی مقاوم تر میکنه و این عین حقیقته عزیز دلم....
اره دختر گلم مامان خودشم باورش نمیشه که چقدر تو این سالها پخته تر و صبورتر شده و بودن تو چقدر انگیزه شده برام برای بودن ،برای مبارزه با همه سختی ها....
و من این روزای اخر پاییز رو شاد شاد با تو و بابا گذروندم ...قشنگترین لحظاتی که با هم داشتیم و این ازمایش خدای مهربونم رو هم پشت سر گذاشتیم و حالا من ،تو و بابا بیشتر از قبل قدر هم رو میدونیم ....
شیطنت های وروجک خونه ما
و بازی دومینو به سبک من و کیمیا