دخملمون سه ساله شد

عزیز دل مامان این روزا خیلی روزای خوب و قشنگی رو به یاد من و بابایی میاره...روزایی که تو به زندگیمون پا گذاشتی و حس قشنگ مامان و بابا شدن رو به ما بخشیدی عزیزم...

روزایی که زود از پی هم گذشت و گذشت و شما وارد چهارمین سال زندگیت شدی و روز به روز به شیرین زبونی هات و مهربونی هات ما رو بیشتر غرق لذت میکنی...روزایی که صبح ها به عشق تو از خواب پا میشم و شباش به عشق تو به رختخواب میرم ....روزایی که دست تو دست من هر روز صبح میریم مهد کودک و شما از من جدا میشی و میری پیش دوستات ولی وقتی میام دنبالت نمیدونمی چطوری بپری تو بغلم و اگه یه لحظه سرم جایی گرم باشه گریه ات میره هوا و من باز میفهمم که این منم که آرام بخش وجود کوچولوی تو ام ....

روز مادر  هم امسال خیلی بیشتر بهم مزه داد...اخه شما تو مهد کودک یه شعر خیلی بامزه یاد گرفته بودی و همش برام میخوندیش.....عاشقتم عزیزم

اون شعرهم اینه ....

mom i love you...mom i love you...yes i do...yes i do...happy mother s day....happy mother s day...i love you

درست تو روز مادر هم با بابا یه کادوی قشنگ بهم دادین و توش به کارت بود که این شعر رو بابا از زبون تو نوشته بودی و من غرق لذت خوندمش و خیلی خیلی بهم مزه کرد...

واما ماجرای تولد امسال شما...

تولد خانوادگی مون رو که دوم خرداد میگیریم و اون موقع میام عکساشو میذارم و ازش تعریف میکنم برات...ولی قبلش درست فردای روز تولدت یعنی 28 اردیبهشت یه کیک خیلی خوشمل برات سفارش دادم و تو مهد یه تولد با حضور دوستات گرفتم که خیلی خیلی بهت مزه داد ....لحظه ای که با کیک وارد کلاستون شدم و چشمای غرق خوشحالی تو دیدم که هم به خاطر دیدن من بود و هم به خاطر دیدن کیک تولدت ،اشک تو چشمام جمع شد و به بغضی از خوشحالی راه گلوم رو بسته بود ...خیلی خیلی لحظه قشنگی بود و نمیتونم وصفش کنم....

خلاصه برات آهنگ تولد رو گذاشتیم و با بچه ها کلی رقصیدین و بازی کردین..بعدم کیک رو بریدی و بین بچه ها تقسیم کردیم....بعد مراسم هم دیگه حاضر نشدی بمونی مهد و با هم برگشتیم خونه عزیز دل مامان...

اینم چند تا عکس از اون روز قشنگ....مامانی میبوسمت...دوست دارم خیلی زیاد...نفسم عمرم همه وجودم عاشقتم...