كيميا كيميا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

2 سال و 7 ماهگی و دنیای کودکانه دخملی

1392/3/20 23:51
نویسنده : مامان لیلا
351 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا از قشنگترین روزای زندگی من و باباییه عزیز دلم...مامان قربونت برم خوشگلم...نفسم...امیدم...همدمم ...همه آرزوی من ...

اونقدر شیرین زبون شدی و قشنگ برامون حرف میزنی و هر روز یه چیز جدید یاد میگیری و عینا کارای ما رو تقلید میکنی که گاهی باورم نمیشه بیشتر از 2 سال و نیم از اون روزی که تو رو برای اولین بار تو بیمارستان توی بغلم گذاشتن میگذره ...باورم نمیشه که روز به روز داری قد میکشی و بزرگتر میشی....باورم نمیشه که داری واسه خودت خانومی میشی و کلی مستقل شدی و خودتم دوست داری اکثر کارا رو خودت انجام بدی و منو با اینکار غرق لذت میکنی...

این روزهای پاک و معصومانه کودکانه تو برام تداعی کننده روزای کودکی خودمه و گاهی گذر زمان رو که نقش های ما رو هر روز عوض میکنه و از نقش های گذشته مون فقط خاطره ای به جا میذاره , باور نمیکنم...روزی نه چندان دور منم کودکی بودم و دنیای بی ریای کودکانه ای چون تو داشتم در اغوش مادر مهربانم و امروز این منم که مادرم, و دخترکم  را در اغوش میفشارم و در گوشش مهر مادری میسرایم...براش لالایی های شبانه میخونم و قصه های قشنگ تعریف میکنم...چقدر خوشحالم که این دو سال و 7 ماه رو پیشت بودم و کارم رو به تو قشنگترین دختر دنیا ترجیح ندادم و لحظه لحظه بزرگ شدن و بالیدنت رو دیدم و نفس به نفس با تو زندگی کردم...اره عزیزم زندگی کردم...تو رو بوییدم و بوسیدم و از این بابت خیلی راضی و خوشحالم...

خبر مهم این ماه اینه که بلاخره دوره دوستانمون که  هر ماه تو خونه یکی برگزار میشد اینبار قسمت خونه ما شد و شما هم از چند روز قیلش حسابی خوشحال بودی و هر روز از من میپرسیدی که سوژین ,باران امروز میان؟یا میگفتی مامان سوژین ,باران اومدن در رو باز کن....بلاخره روز موعود رسید و دوستای شما و مامانی اومدن خونمون ...شما خیلی خوبی با بچه ها کنار اومدی و اسباب بازی هاتو بهشون میدادی و باهاشون بازی میکردی که این منو خیلی خوشحال میکرد...اصلا فکر نمیکردم به این خوبی اسباب بازی هاتو در اختیار دوستات بذاری و باهاشون بازی کنی...رابطه ات با باران هم خیلی دیدنی و بامزه بود...دو تایی با هم جفت وجور شده بودین و همش با هم بودین ....حتی وقتی باران خوابید شما بالا سرش نشستی تا بیدار بشه و بعد بیدار شدنش کلی ذوق کردی...

خلاصه همه چی خیلی خوب بود و هم به مامانا و هم به وروجکا خیلی خوش گذشت....البته امیدوارم اینطوری بوده باشه...

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)