كيميا كيميا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

اولین غذای کمکی کیمیا

1389/8/14 9:10
نویسنده : مامان لیلا
96 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دل مامان امروز ١۴ آبان ٨٩ در آستانه ۵ ماه و نیمگی برای اولین بار بهت غذای کمکی دادم....

هورااااااااااااااااااااا

همش ١ قاشق مرباخوری حریره برنج...اما کلی ذوق داشتم برای دادن همین یه قاشق...

تو هم بلد نبودی چه جوری بخوریش و هی به نوک قاشق زبون میزدی و میخواستی میک بزنیش...خلاصه خوردی و به نظرم بدت هم نیومد با اینکه خیلی بیمزه بود و دکتر هم گفته بود بهش شکر اضافه نکنم....

وروجکم امروز یاد گرفتی که به راحتی در هر دو جهت غلت بزنی....چقدر من وبابات از پیشرفتهات ذوق میکنیم....چه لذتی داره شاهد بزرگ شدنت بودن عزیز دلمون...

تازه کلی اقون اوقون میکنی ...دیشب تازه ساعت ١٢ شب سرجال شده بودی و با صدای بلند برای خودت آواز میخوندی...منم از خنده غش کرده بودم...آخه خیلی ناز شده بودی....

خیلی سعی میکنی به حالت سینه خیز بری....رو دستات بلند میشی و باسنت رو میدی بالا و خودت میکشی جلو.

دیگه نمیشه یه لحظه تنهات گذاشت...میذارمت رو زمین روی پتوت ولی وقتی برمیگردم میبینم چند بار دور خودت جرخیدی و سرو ته شدی و رفتی رو فرش...

خلاصه حسابی وروجک شدی توت فرنگی مامان...

این روزا حسابی  با صدای بلند میخندی و بعضی وقتا انگار که خودت دلت بازی و خنده میخواد به کوچکترین چیزی میخندی و به ما میفهمونی که باهات بازی کنیم!

مامان قربون اون خنده های نازو شیرینت بره عزیزم....دلم قنج میره وقتی از ته دل از خنده ریسه میری...دلم میخواد غرق بوسه ات کنم و بچلونمت!!!!!

مربای مامان روز به روز شیرینتر و بانمکتر میشی و دل من وباباش رو بیشتر از قبل عاشق خودت میکنی ....ای وروجک شیطون بلا!

اینم عکس یه لباش پشبندی خوشگل که برات از خیابون بهار خریدیم اما فقط همین یه بار شد بپوشیش و چون پاهات رو نمیتونستی توش راحت حرکت بدی ناراحت بودی و ما هم از تنت دراوردیمش...ببین مثل یه تیکه ماه شدی....قریونت ائون خنده هات برم که رو لپات چال میافته و دل منو با خودش میبره....

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)