اولین عروسی رفتن کیمیا

القصه مدتی بود که ذوق و شوق عروسی که دعوت شده بودیم رو داشنیم و چند روزی همش به فکر لباس خودمو و اینکه چی بپوشم و کیمیا چی بپوشه و اینا بودم ....با کلی ذوق و شوق اون روز کیمیا رو حموم کردمو بدو بدو رفتم آرایشگاه و ٢۵٠٠٠ تومان ناقابل خرج اینجانب شد...خلاصه اومدم خونه و زودی کیمیا رو حاضرش کردم و راه اقتادیم به سمت تالار....

جونم براتون بگه که کیمیا خانوم تو راه خوابش برد و وقتی رسیدیم، تو حالت نیمه خواب و بیدار همین که وارد سالن شدم چشمتون روز بد نبینه اونقدر صدای ارکسترشون زیاد بود که بچه ام وحشت کرد و زد زیر گریه....جالا منم با اون قیافه و بار و بندیل و موهای درست کرده و کفش پاشنه بلند مونده بودم چه کار کنم....راستش واقعا صدا زیاد بود و چون فضا خیلی کوچیک بود حتی یه کنج هم پیدا نیمشد که از صدا درامان باشیم....سریع پریدم تو رختکن که البته اونجا هم دست کمی نداشت و صدا بازم زیاد بود ....

اینطور بگم که من تقریبا از همون موقع تا موقع شام که صدا قطع شد با کیمیا وروجک تو رختکن بودم ...کیمیا رو چسبونده بودم به خودم و گوشاشو گرفته بودم تا صدا گوش نازشو اذیت نکنه و راه میبردمش....

خلاصه به هر نحوی بود خوابش کردم البته بعد ٢ ساعت  و نشستم کف رختکن....خاله مهربونم و ندا و بیتا (دختر خاله و دختر دایی کیمیا)بیشتر پیش من و کیمیا بودن و خلاصه تو رختکن محفلی تشکیل داده بودیم....!!!!!!!!!!!!!!!!!

خلاصه این همه ارایشگاه رفتن اینجانب بیخودی بود و قر هم تو کمر اینجانب خشک شد!!!!!!!!!!!!!!!

خسته و کوفته و در هم و برهم برگشتیم خونه و خسبیدیم....کیمیا بچه ام اونقدر خسته شده بود که گشنه و تشنه خوابش برد و حتی لباسشو که عوض کردم بیدار نشد که شیر بخوره...منم دلم نیومد بیدارش کنم ....طفلی عزیز مامان تا خود صبح خوابید....

آخی مامانی ببخشید دیگه تجربه نداشنیم که گلمون رو نباید میبردیم....خلاصه اینم اولین تجربه کیمیا گلی از عروسی رفتن....تازه کلی هم حرص خوردم که هر کی میدید مارو با اینکه میدیدن کیمیا خوابه اما هی بهش ور میرفتن...بچه ام هی بیدار میشد دوباره میخوابید...دلم براش کباب شد....الهی بمیرم مامانی....

اینم عکس عروسک خوشگل من قبل رفتن :