كيميا كيميا ، تا این لحظه: 14 سال و 2 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

روز آخر تابستون 92 و یه عالمه خاطره قشنگ

1392/6/31 10:57
نویسنده : مامان لیلا
1,048 بازدید
اشتراک گذاری

امروز اخرین روز شهریور ماه ٩٢ هستش و ٦ ماه سال به همین زودی گذشت و رفت و برامون فقط خاطره ای از روزهای بلندش و شب های کوتاهش به جا گذاشت ...روزایی که شاهد بزرگ شدن لحظه به لحظه دخترم هستیم و باهاش میخندیم و باهاش زندگی رو نفس میکشیم...روزایی که سه سالگی ات رو پشت سر میذاری و دیگه هرگز تکرار نخواهد شد...گل زیبای من ،دختر قشنگم آروزی من لبخند همیشگی تو و سلامتی و موفقیت توست ...چیزی که هر لحظه و هر دقیقه از خدای خودم میخواهم...خوشبختی ات را عزیز دل مادر

روزهای تابستانه امسال ما هم به تفریح و بازی و مهد رفتن و پارک رفتن و استخر رفتن خلاصه شده بود و نمیفهمیدیم کی شب به روز و روز به شب میرسه ...دختر مهربون دوست داشتنی من امسال به طور رسمی استخر رفتن رو تجربه کرد..یه مایوی ابی دوتیکه که عمو علیرضاش بهش عیدی داده بود با تیوپی که خودم براش خریده بودم بهانه ای شد که مادر و دختر تنی به اب بزنیم...دخترم از بچگی عاشق اب بازی بود و همونطور که حدس میزدم بسیار به استخر علاقمند شد ...

امسال تابستون بابایی به غیر از مسافرت های یه روزه که میرفت دو تا سفر چند روزه داشت...یکی مشهد و یکی ابوظبی...ارمغان این سفرا برای شما کلی سوغاتی بود که عکساشو برات میذارم تو وبلاگت ...

خلاصه باید بگم حسابی به خرید لباس برای شما از دبی عادت کردیم و انگار قسمت شما بوده که بابا هر سال حداقل یه بار میره دبی و کلی لباس خوشگل برات میاره که منم عاشقشون میشم ...

این روزا مهد رفتن هم خیلی بهت مزه میده و معلم جدیدتون (میس منصوره)رو خیلی خیلی دوست داری و با علاقه تمام میری مهد ...تو مهد هم بارها بهش میگی دوست دارم که اونم به شما میگه I LOVE YOU TOO SO  MUCH....شما هم میای خونه  و این جمله رو برای ما هی تکرار میکنی...

دوست صمیمی ات هم تو مهد اسمش نگاره و همدیگرو خیلی دوست دارین...طوریکه چند روزی که نگار مسافرت رفته بود همش یادش میکردی و سراغشو میگرفتی...بعلاوه کامیار و امیرعلی و سارا و کارن و.... که همه با هم حسابی دوست شدین و به هم دیگه عادت کردین...

صبح ها تا منو شما وارد مهد میشیم دوستات از تو زمین بازی همه میدون به سمتت و میگن کیمیا دوستم سلام....

انگیلیست هم در حال پیشرفته و خیلی چیزا رو تو خونه به انگلیسی میگی و خیلی چیزا رو هم از من انگلیسشو میپرسی...کارتون دورا و گو گو هر دو مورد علاقه ات هستن و با اینکه انگلیسی هستن ولی حسابی دوسشون داری و دائم دوست داری نگاه کنی...

تابستون امسال به دوستای نی نی سایتی مون هم یه قرار خیلی خوب تو پارک مادران گذاشتیم که به شما بچه ها خیلی خوش گذشت...خاله سمیه هم یه کیک خیلی خوشگل و خوشمزه با شمع اورده بود که حسابی برای همه سورپرایز شد و با اون کلی عکس ازتون گرفتیم...

یه روزم من و شما با هم رفتیم نمایشگاه کودک که حسابی کیف کردی

از حرف زدن ها و شیرین زبونی هات بگم که خیلی بامزه حرف میزنی و تلفظ هات خیلی بانمکه

به حوله میگی فوله.گذاشتم رو میگی نذاشتم با کسره روی ن .نمیدونم و نمیخوام رو با فتحه روی ن تلفظ میکنی که خیلی بامزه است.سوزیدم و باخیدم و ...هم مدل تلفظ فعل هاته .

کلی هم شعر انگلیسی یاد گرفتی و برامون دایم تو خونه میخونی

 

و اما عکسای تابستانه مان:

 

آماده برای یه آب تنی حسابی 

 آماده رفتن به پارک

 سوغاتی هایی که بابا از مشهد برات اورده

 

 و گل دختر ما با چادر نماز و سجاده ای که خاله عزیزم براش دوخته

 و اما نمایشگاه کودک و دکور غرفه نی نی سایت

 نقاشی در غرفه نی نی سایت

 

 

 آماده رفتن به مهمونی

 سوغاتی هایی که بابا از دبی برات اورده بعلاوه یه قمقمه و مسواک و حوله حموم و خمیر دندون که عکسشو نذاشتم....

 یه روز خوب و دوست داشتنی تو پارک مادران

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان سورنا
31 شهریور 92 14:10
به به چه پست خوبی بود و چه تابستون پرخاطره ای بود واقعا
خوش به حال کیمیا که باباش این همه میره مسافرت و سوغاتیهای خوشگل میاره براش)....من عاشق کیف کولی و جامدادی بنفشش شدم و اون پالتو و کفش های ال استارش که چند وقته دارم برای سورنا می گردم ولی پیدا نمی کنم...و اون شلوار سبزه....دست باباش درد نکنه که این همه خوش سلیقه است....چه خوب که نمایشگاه هم رفتین و غرفه نی نی سایت...غرفه اش حسابی خوشگل بوده....عکسش با چادر نمازی که خاله براش دوخته هم عالی بود و سورنا چند باری دیدش.....عکسهای دسته جمعیشون که با اینکه هول هولکی و با ترس بود ولی بازم خوب شده


سمیه اره واقعا تابستون خیلی خوبی بود امسال و حیف که داره تموم میشه
کیمیا هم واقعا خوش به حالش شده و از وقتی من باردار بودم باباش دایم تو سفرهای خارجی بود و هر بار با کلی لباس و سوغاتی برای کیمیا برمیگشت...جوری که منم بهش حسودیم میشد هاهاها...ولی واقعا لباس بچه های اونور خیلی زیبا و هوس برانگیزن و دل ادمو میبرن...
برای کوله پشتی اش هم لطف داری و همینطور بقیه خریدا...اکه سورنا دخمل بود میگفتم قابلتو نداره عزیزم...
عکسش با چادر هم خیلی بامزه است و خودمم دوسش دارم...ای جانم سورنا که زیاد نگاش کرده...
خلاصه ممنون دوست خوبم برای همه نظرات قشنگت
مامان بیتا
1 مهر 92 9:45
کیمیا جون
سوغاتی هات خیلی خوشگل هستن مبارکت باشن. اون مایو وتیوپ هم خیلی خوشگل ان دست عمو درد نکنه.
با مامان چه جاهای خوبی هم رفتی اون سجاده و چادر نماز هم خیلی نازه و بهت میاد انشالا که همیشه شاد و سلامت باشید.



مرسی عزیزم برای نظرات قشنگت و برای اینکه بهمون سر زدی....جشمات قشنگ میبینه خانوم...منم برای تو و بیتای گل روزای خوبی رو ارزو میکنم...بوس بوس
سودی
2 مهر 92 12:12
به به چه سوغاتی های عالی و چه بابای خوش سلیقه ای داری.... مبارکت باشه و به خوشی همیشه استفاده کنی... عاشق اون پالتوشم
راستی من هم خیلی دلم میخواد شعرهای انگلیس ات رو بشنوم و با اینکه همیشه اصرار میکنم ولی هیچ وقت برام نخوندی... گریه


سودی جون ممنون عزیزم...چشمات قشنگ میبینه ...پالتو هم ناقابله عزیزم...واقعا خرید از اونورا خیلی متفاوته و خودن میدونی که نمیشه انتخاب کرد از بس که چیزای قشنگ زیاده...
شعرهای انگلیسیش هم رو باید ضبط شده بهت نشون بدم وگرنه وروجک معمولا برای دیگران نمیخونه ولی تو خونه برای خودمون دایم در حال تکراره...
ناهيد مامان غزل
2 مهر 92 13:30
واي خداي من يعني اون بيتا بود تو عكسا كي رفتين ؟ من نميدونستم پس حسابي بهتون تو پارك خوش گذشته
سوغاتياشم مباركش باشه همشون زيبا بودن مخصوصاً شلوار سبزشو خيلي خوشم اومد چه تابستون خوبيم بوده كليم كه استخر رفته خانم با اون مايو خوشگلش ببوسش


وای ناهید جون نمیدونی با دیدن نظرت چقدر خوشحال شدم ...فکر میکردم دیگه دوست نداری بهمون سر بزنی...قرار هم واقعا خبر دار نشدی ؟؟آخه ما به همه خبر داده بودیم که دوست دارن بیان ...حیف شد ...
اتفاقا شلوار سبزرو خودمم خیلی دوست دارم....ولی بدیش اینه که از کفش گرفته تا بلوز و جوراب و گل سر باید ست اش رو براش بگیرم...هههه
مریم مامان باران
6 مهر 92 23:15
به به کیمیا فسقلی چقدر بزرگ شدی خاله جون هزارماشالله من نَمیدونم شما چقدر شنا میکنی با این مایو خوشکلت

سوغاتی هاتم مبرک و عالی بودن به به دست بابای مهربونت درد نکنه که اینهمه به فکر دختر یکی یه دونش هست.....

نماز خوندنت با مامانم خیلی قشنگه و چادر نماز گلدارت خیلی به آدم آرامش میده که با اون دستهای کوچولو دعا کردنت چه برکتی رو تو خونتون جاری میکنه......

میبوسمت عزیزم. لیلا جون تو هم خسته نباشی دخترتم مثل خودت یه ماهی کوچولو میشه حتماً.


مریم جون ممنون عزیزم...تو همیشه به من و کیمیا لطف داشتی ....برای همه چی ممنون...
و اینکه واقعا اون چادر نمازو دوست دارم و کیمیا هم ....چون خالم با عشق تمام اونو براش دوخت...
باران رو ببوس
مامان هستي
1 آبان 92 13:53
به به !‌چه سوغاتيهاي خوشگلي ،‌دست باباي مهربون و خوش سليقه اش درد نكنه همشون خيلي قشنگن چادر نماز و سجاده اش هم خيلي نازه دست خاله مهربون درد نكنه من عاشق حرف زدنشم ، كاش ميشد شعر انگليسيش رو هم بشنوم اميدوارم هميشه شاد و سلامت باشين
مامان لیلا
پاسخ
چشمات قشنگ میبینه عزیزم ...سلیقه شما هم البته حرف نداره ....برای دعای خوبت هم ممنون...بوس بوس
مامان هستي
1 آبان 92 13:54
راستي عكسهاي نمايشگاه و پارك هم خيلي قشنگ شدن
مامان لیلا
پاسخ
بازم ممنون دوست خوبم