روز آخر تابستون 92 و یه عالمه خاطره قشنگ
امروز اخرین روز شهریور ماه ٩٢ هستش و ٦ ماه سال به همین زودی گذشت و رفت و برامون فقط خاطره ای از روزهای بلندش و شب های کوتاهش به جا گذاشت ...روزایی که شاهد بزرگ شدن لحظه به لحظه دخترم هستیم و باهاش میخندیم و باهاش زندگی رو نفس میکشیم...روزایی که سه سالگی ات رو پشت سر میذاری و دیگه هرگز تکرار نخواهد شد...گل زیبای من ،دختر قشنگم آروزی من لبخند همیشگی تو و سلامتی و موفقیت توست ...چیزی که هر لحظه و هر دقیقه از خدای خودم میخواهم...خوشبختی ات را عزیز دل مادر
روزهای تابستانه امسال ما هم به تفریح و بازی و مهد رفتن و پارک رفتن و استخر رفتن خلاصه شده بود و نمیفهمیدیم کی شب به روز و روز به شب میرسه ...دختر مهربون دوست داشتنی من امسال به طور رسمی استخر رفتن رو تجربه کرد..یه مایوی ابی دوتیکه که عمو علیرضاش بهش عیدی داده بود با تیوپی که خودم براش خریده بودم بهانه ای شد که مادر و دختر تنی به اب بزنیم...دخترم از بچگی عاشق اب بازی بود و همونطور که حدس میزدم بسیار به استخر علاقمند شد ...
امسال تابستون بابایی به غیر از مسافرت های یه روزه که میرفت دو تا سفر چند روزه داشت...یکی مشهد و یکی ابوظبی...ارمغان این سفرا برای شما کلی سوغاتی بود که عکساشو برات میذارم تو وبلاگت ...
خلاصه باید بگم حسابی به خرید لباس برای شما از دبی عادت کردیم و انگار قسمت شما بوده که بابا هر سال حداقل یه بار میره دبی و کلی لباس خوشگل برات میاره که منم عاشقشون میشم ...
این روزا مهد رفتن هم خیلی بهت مزه میده و معلم جدیدتون (میس منصوره)رو خیلی خیلی دوست داری و با علاقه تمام میری مهد ...تو مهد هم بارها بهش میگی دوست دارم که اونم به شما میگه I LOVE YOU TOO SO MUCH....شما هم میای خونه و این جمله رو برای ما هی تکرار میکنی...
دوست صمیمی ات هم تو مهد اسمش نگاره و همدیگرو خیلی دوست دارین...طوریکه چند روزی که نگار مسافرت رفته بود همش یادش میکردی و سراغشو میگرفتی...بعلاوه کامیار و امیرعلی و سارا و کارن و.... که همه با هم حسابی دوست شدین و به هم دیگه عادت کردین...
صبح ها تا منو شما وارد مهد میشیم دوستات از تو زمین بازی همه میدون به سمتت و میگن کیمیا دوستم سلام....
انگیلیست هم در حال پیشرفته و خیلی چیزا رو تو خونه به انگلیسی میگی و خیلی چیزا رو هم از من انگلیسشو میپرسی...کارتون دورا و گو گو هر دو مورد علاقه ات هستن و با اینکه انگلیسی هستن ولی حسابی دوسشون داری و دائم دوست داری نگاه کنی...
تابستون امسال به دوستای نی نی سایتی مون هم یه قرار خیلی خوب تو پارک مادران گذاشتیم که به شما بچه ها خیلی خوش گذشت...خاله سمیه هم یه کیک خیلی خوشگل و خوشمزه با شمع اورده بود که حسابی برای همه سورپرایز شد و با اون کلی عکس ازتون گرفتیم...
یه روزم من و شما با هم رفتیم نمایشگاه کودک که حسابی کیف کردی
از حرف زدن ها و شیرین زبونی هات بگم که خیلی بامزه حرف میزنی و تلفظ هات خیلی بانمکه
به حوله میگی فوله.گذاشتم رو میگی نذاشتم با کسره روی ن .نمیدونم و نمیخوام رو با فتحه روی ن تلفظ میکنی که خیلی بامزه است.سوزیدم و باخیدم و ...هم مدل تلفظ فعل هاته .
کلی هم شعر انگلیسی یاد گرفتی و برامون دایم تو خونه میخونی
و اما عکسای تابستانه مان:
آماده برای یه آب تنی حسابی
آماده رفتن به پارک
سوغاتی هایی که بابا از مشهد برات اورده
و گل دختر ما با چادر نماز و سجاده ای که خاله عزیزم براش دوخته
و اما نمایشگاه کودک و دکور غرفه نی نی سایت
نقاشی در غرفه نی نی سایت
آماده رفتن به مهمونی
سوغاتی هایی که بابا از دبی برات اورده بعلاوه یه قمقمه و مسواک و حوله حموم و خمیر دندون که عکسشو نذاشتم....
یه روز خوب و دوست داشتنی تو پارک مادران